مسائل فلسفه
اكنون لازم است ولو به طور اشاره فهرستی از مسائلی كه در فلسفه اسلامی
درباره آنها تحقيق میشود ، همراه با يك سلسله توضيحات روشنگر ، به دست
دهيم . مسائل فلسفی بر محور " موجود " دور میزند ، يعنی آن چيزی كه در
فلسفه ، از قبيله بدن است برای پزشكی ، و از قبيل عدد است برای حساب ،
و از قبيل مقدار است برای هندسه ، " موجود بما هو موجود " است . به
عبارت ديگر موضوع فلسفه " موجود بما هو موجود " است . همه بحثهای
فلسفی در اطراف اين موضوع دور میزند . به تعبير ديگر موضوع فلسفه "
هستی " است .
مسائلی كه در اطراف هستی دور میزند چند گونه است :
الف - مسائلی كه مربوط است به هستی و دو نقطه مقابل هستی يعنی :
ماهيت و نيستی .
البته در جهان عينی ، جز هستی چيزی نيست . هستی در ماوراء ذهن ، نقطه
مقابل ندارد . ولی اين ذهن مفهوم ساز بشر دو معنی و دو مفهوم ديگر در
مقابل هستی ساخته است : يكی نيستی ،
ديگر ماهيت ( البته ماهيتها ) . يك سلسله مسائل فلسفه ، خصوصا در حكمت
متعاليه ، مسائل مربوط به وجود و ماهيت است ، و يك سلسله مسائل ديگر
مسائل مربوط به هستی و نيستی است .
ب - دسته ديگر مسائل مربوط به اقسام هستی است . هستی به نوبه خود
اقسامی دارد كه به منزله انواع آن به شمار میروند و به عبارت ديگر :
هستی دارای تقسيماتی است ، از قبيل : تقسيم به عينی و ذهنی ، تقسيم به
واجب و ممكن ، تقسيم به حادث و قديم ، تقسيم به ثابت و متغير ، تقسيم
به واحد و كثير ، تقسيم به قوه و فعل ، تقسيم به جوهر و عرض . البته
مقصود تقسيمات اوليه هستی است ، يعنی تقسيماتی كه بر هستی وارد میشود
از آن جهت كه هستی است .
مثلا انقسام به سفيد و سياه يا بزرگ و كوچك ، مساوی و نامساوی ، طاق و
جفت ، بلند و كوتاه و امثال اينها از انقسامات موجود بما هو موجود
نيست ، بلكه از انقسامات موجود بما هو جسم يا موجود بما هو متكمم (
كميت پذير ) است ، يعنی جسميت از آن جهت كه جسميت و يا كميت از آن
جهت كه كميت است اين انقسامات را میپذيرد .
اما انقسام به واحد و كثير ، يا واجب و ممكن ، انقسام موجود بما هو
موجود است .
در فلسفه راجع به ملاك اين انقسامات و تشخيص اين كه چه انقسامی از
انقسامات موجود بما هو موجود است و چه انقسامی از اين انقسامات نيست
تحقيق دقيق شده است ، احيانا به مواردی بر میخوريم كه برخی تقسيمات را
بعضی از فلاسفه از تقسيمات
جسم بما هو جسم میدانستهاند و خارج از حوزه فلسفه اولی فرض میكردهاند و
بعضی ديگر به دلائلی آنها را از تقسيمات موجود بما هو موجود دانسته و
داخل در حوزه فلسفه اولی شمردهاند و ما در همين درسها به بعضی از آنها
اشاره خواهيم كرد .
ج - دسته ديگر ، مسائلی است كه مربوط است به قوانين كلی حاكم بر هستی
از قبيل : عليت ، سنخيت ، علت و معلول ، ضرورت حاكم بر نظام علت و
معلول ، تقدم و تأخر و معيت در مراتب هستی .
د - برخی ديگر مسائل مربوط به اثبات طبقات هستی يا عوالم هستی است .
يعنی هستی طبقات و عوالم خاص دارد . حكمای اسلامی به چهار عالم كلی يا
به چهار نشأه معتقدند :
عالم طبيعت يا ناسوت .
عالم مثال يا ملكوت .
عالم عقول يا جبروت .
عالم الوهيت يا لاهوت .
عالم ناسوت ، يعنی عالم ماده و حركت و زمان و مكان ، و به عبارت
ديگر عالم طبيعت و محسوسات يا عالم دنيا .
عالم مثال يا ملكوت ، يعنی عالمی برتر از طبيعت كه دارای صور و ابعاد
هست اما فاقد حركت و زمان و تغيير است .
عالم جبروت ، يعنی عالم عقول يا عالم معنی كه از صور و اشباح مبراست
و فوق عالم ملكوت است .
عالم لاهوت ، يعنی عالم الوهيت و احديت .
ه - برخی ديگر مسائل مربوط به روابط عالم طبيعت با
عوالم ما فوق خود است . به عبارت بهتر مربوط است به سير نزولی هستی از
لاهوت تا طبيعت و سير صعودی طبيعت به عوالم بالاتر ، مخصوصا در مورد
انسان كه به نام " معاد " خوانده میشود و بخش عظيمی را در حكمت
متعاليه اشغال كرده است .
وجود و ماهيت :
در باب وجود و ماهيت ، مهمترين بحث اين است كه آيا وجود اصيل است
يا ماهيت ؟ مقصود اين است كه ما در اشياء همواره دو معنی تشخيص میدهيم
و هر دو معنی را درباره آنها صادق میدانيم . آن دو چيز يكی هستی است و
ديگری چيستی . مثلا ( میدانيم كه انسان هست ، درخت هست ، عدد هست ،
مقدار هست . . . اما عدد يك چيستی و يك ماهيت ( 1 ) دارد و انسان
ماهيت و چيستی ديگری . اگر بگوييم عدد چيست يك پاسخ دارد . و اگر
بگوييم انسان چيست پاسخ ديگری دارد .
خيلی چيزها هستی روشنی دارند ، يعنی میدانيم كه هستند اما نمیدانيم كه
چيستند . مثلا میدانيم كه حيات هست ، برق هست اما نمیدانيم كه حيات
چيست ، برق چيست .
بسيار چيزها را میدانيم كه چيستند . مثلا " دايره " تعريف روشنی پيش
ما دارد و میدانيم دايره چيست ؟ اما نمیدانيم در طبيعت عينی دايره
واقعی وجود دارد يا ندارد . پس معلوم میشود
پاورقی :
( 1 ) ماهيت ، يك كلمه عربی است ، مخفف " ماهويت " است . كلمه
" ما هو " كه به معنی ( چيست او ) است با ياء مصدريه و تاء مصدريه "
ماهويت " شده و با تخفيف ( ماهيت ) شده است . پس ماهيت يعنی "
چيست اوئی " يا " چيستی " .
كه هستی غير از چيستی است .
از طرفی میدانيم كه اين كثرت ، يعنی دوگانگی ماهيت و وجود ، صرفا
ذهنی است ، يعنی در ظرف خارج ، هر چيزی دو چيز نيست . پس يكی از اين
دو عينی و اصيل است و ديگری اعتباری و غير اصيل .
البته اين بحث دامنه درازی دارد و غرض ما در اين كليات ، آشنائی با
اصطلاح است . آنچه اينجا بايد بدانيم اين است كه مسأله اصالت وجود و
ماهيت سابقه تاريخی زيادی ندارد . اين مسأله در جهان اسلام ابتكار شده
است . فارابی و بوعلی و خواجه نصيرالدين طوسی و حتی شيخ اشراق بحثی به
عنوان اصالت ماهيت و اصالت وجود طرح نكردهاند . اين بحث در زمان (
ميرداماد ) ( اوائل قرن يازدهم هجری ) وارد فلسفه شد .
ميرداماد اصالت ماهيتی بود ، اما شاگرد نامدارش " صدرالمتألهين "
اصالت وجود را به اثبات رساند و از آن تاريخ همه فلاسفهای كه انديشه
قابل توجهی داشتهاند اصالت وجودی بودهاند . ما در جلد سوم اصول فلسفه و
روش رئاليسم نقش خاص عرفا و متكلمين و فلاسفه را در مقدماتی كه منتهی
به پيدايش اين فكر فلسفی برای صدرالمتألهين گشت تا اندازهای بيان
كردهايم .
ضمنا اين نكته نيز خوب است گفته شود كه در عصر ما ، فلسفهای رونق
گرفته كه آن نيز گاهی به نام فلسفه اصالت وجود خوانده میشود و آن فلسفه
اگزيستانسياليسم است . آنچه در اين فلسفه به نام اصالت وجود خوانده
میشود مربوط به انسان است و درباره اين مطلب است كه انسان بر خلاف
ساير اشياء يك
ماهيت مشخص پيش بينی شده و يك قالب معين طبيعی ندارد . انسان چيستی
خود را خود طرح ريزی میكند و خود میسازد . اين مطلب تا حدود زيادی مطلب
درستی است و در فلسفه اسلامی تأييد شده است . ولی آنچه در فلسفه اسلامی
به نام اصالت وجود خوانده میشود اولا اختصاص به انسان ندارد ، مربوط
است به همه جهان ، ثانيا در اصالت وجود اسلامی بحث درباره اصالت به
معنی عينيت ، در مقابل اعتباريت و ذهنيت است و بحث اگزيستانسياليسم
درباره اصالت به معنی تقدم است ، و به هر حال اين دو را نبايد يكی
پنداشت .
نظرات شما عزیزان: